جدول جو
جدول جو

معنی سفید کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سفید کردن(بَ لَ دَ)
بگچ اندودن اطاق را، بقلعی اندودن دیگ را، برنگ سفید درآوردن:
بموسی کهن عمر کوته امید
سرش کرد چون دست موسی سفید.
سعدی.
ای سیم تن سیاه گیسو
از فکر سرم سفید کردی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
سفید کردن
چیزی را به رنگ سفید درآوردن، زایل کردن چرک و جرم چیزی
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سفید کردن
گچ اندود کردن، سفیدکاری کردن، به رنگ سفیددرآوردن، زدودن (چرک، زنگ، سیاهی) پاک کردن، سفیدگری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفید کردن
لتبييضٍ
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سفید کردن
Bleach, Whiten
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سفید کردن
blanchir
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سفید کردن
सफेद करना , सफेद करना
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به هندی
سفید کردن
отбеливать , отбеливать
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به روسی
سفید کردن
bleichen
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
سفید کردن
відбілювати
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سفید کردن
wybielać
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
سفید کردن
漂白 , 使变白
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به چینی
سفید کردن
desinfetar, clarear
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سفید کردن
sbiancare
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سفید کردن
blanquear
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سفید کردن
bleken
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
سفید کردن
memutihkan
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سفید کردن
سفید کرنا , سفید کرنا
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به اردو
سفید کردن
সাদা করা
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
سفید کردن
ฟอกขาว , ทำให้ขาว
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
سفید کردن
kupaua, kupiga rangi
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سفید کردن
漂白する , 白くする
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سفید کردن
להלבין
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به عبری
سفید کردن
표백하다 , 하얗게 만들다
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
سفید کردن
beyazlatmak
تصویری از سفید کردن
تصویر سفید کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چِ تَ)
پوست تنک روی میوه را کندن. و رجوع به سپیدکرده شود، روشن کردن.
- سپید کردن جامه، کنایه از شستن جامه. (آنندراج).
- سپید کردن دندان، کنایه از تبسم نمودن. نرم خندیدن. (آنندراج) :
مرا از تب چه غم هر دم کبودیها نماید لب
ترا از شادی این غم سپیدیها کند دندان.
بدر چاچی (از آنندراج).
- سپید کردن زبان، کنایه از اظهار عجز و فروتنی کردن. (آنندراج).
- سپید کردن قماش، کنایه از شستن پارچه. (آنندراج).
- سپید کردن لب، کنایه از تبسم کردن و نرم خندیدن. (آنندراج).
- سپید کردن مژگان، کنایه از پیر و معمر شدن. (آنندراج).
- سپیدکرده مو، کنایه از باتجربه و روزگار دیده
لغت نامه دهخدا
تصویری از سقیم کردن
تصویر سقیم کردن
ناقص کردن، معیوب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرند کردن
تصویر سرند کردن
غربال کردن (غلات خاک و شن زغالء غیره) به وسیله سرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلید کردن
تصویر پلید کردن
آلوده و ناپاک کردن نجس کردن چرک کردن شوخگن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفقد کردن
تصویر تفقد کردن
دلجویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفین کردن
تصویر دفین کردن
مدفون ساختن، دفن کردن، در خاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدید کردن
تصویر پدید کردن
آشکار کردن هویدا کردن ظاهر کردن ابراز و اظهار کردن شرح انصراح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعید کردن
تصویر بعید کردن
روانه کردن، پنهان شدن روانه کردن، خود را غایب کردن پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارید کردن
تصویر ارید کردن
کندن پر مرغ یا افکندن آن درآب گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفینه کردن
تصویر سفینه کردن
ظاهر و نمودار کردن
فرهنگ لغت هوشیار