پوست تنک روی میوه را کندن. و رجوع به سپیدکرده شود، روشن کردن. - سپید کردن جامه، کنایه از شستن جامه. (آنندراج). - سپید کردن دندان، کنایه از تبسم نمودن. نرم خندیدن. (آنندراج) : مرا از تب چه غم هر دم کبودیها نماید لب ترا از شادی این غم سپیدیها کند دندان. بدر چاچی (از آنندراج). - سپید کردن زبان، کنایه از اظهار عجز و فروتنی کردن. (آنندراج). - سپید کردن قماش، کنایه از شستن پارچه. (آنندراج). - سپید کردن لب، کنایه از تبسم کردن و نرم خندیدن. (آنندراج). - سپید کردن مژگان، کنایه از پیر و معمر شدن. (آنندراج). - سپیدکرده مو، کنایه از باتجربه و روزگار دیده
پوست تنک روی میوه را کندن. و رجوع به سپیدکرده شود، روشن کردن. - سپید کردن جامه، کنایه از شستن جامه. (آنندراج). - سپید کردن دندان، کنایه از تبسم نمودن. نرم خندیدن. (آنندراج) : مرا از تب چه غم هر دم کبودیها نماید لب ترا از شادی این غم سپیدیها کند دندان. بدر چاچی (از آنندراج). - سپید کردن زبان، کنایه از اظهار عجز و فروتنی کردن. (آنندراج). - سپید کردن قماش، کنایه از شستن پارچه. (آنندراج). - سپید کردن لب، کنایه از تبسم کردن و نرم خندیدن. (آنندراج). - سپید کردن مژگان، کنایه از پیر و معمر شدن. (آنندراج). - سپیدکرده مو، کنایه از باتجربه و روزگار دیده